خسته ام از صبح به خارج از شهر رفتم و در هوای گرم توی ماشین بدون کولر حسابی پختم. فکر کردم برای معارفه رئیس جدید بد نیست در جلسه باشم . رئیس جدیدمان با وجود جو نه چندان مساعدی که در هنگام معارفه برایش پیش آمده بود، خوب از عهده معرفی خودش بر آمد. با این که چندان آشنایی از او نداشتم تا حدی در درونم نسبت به او دید مثبتی پیدا کردم. البته انگیزه های من در این دنیای خراب شده به شدت کم شده. شاید تغییر و تحولات چندان برایم فرقی نکند. الآن به به های دیگران هم برایم اهمیت ندارد کما این که اَه اَه آن ها نیز نگرانیم را تحریک نمی کند. البته نه این که به قول بعضی ها دارم ریا می کنم و این حالت برای اتصال به وجود حق در درونم به وجود مده باشد. بلکه نوعی بی اعتنایی که شاید هم چندان خوب نباشد در وجودم هست که نسبت به همه چیز بی تفاوت شده ام. خدا به خیر بگذراند...